شدم فارق ز تحصیلات
پیِ کارم ، پیِ نانم
ولی کاری نمی جویم
دگر آمد به لب جانم
گذشت عمری به دانشگاه
عجب پولی ز جیبم رفت
چه زجری من کشیدم تا
گرفتم مدرکی در دست
دگر پولی ندارم تا
زنم بر کارِ آزادی
پدر، حیف از همه پولی
که جایِ مدرکم دادی
نه دزدی می توانم کرد
نه مالِ کس توانم خورد
که هرکس را توان باشد
به آسانی تواند برد
من اما ساده می بازم
دگر جایی برایم نیست
از این ویرانه خواهم رفت
کسی در انتظارم نیست
نه عضوی از بسیجم من
نه ریشی چون شما دارم
ولی در سینه ام قلبیست
که در آن یک خدا دارم
خداوندی که بی منت
به ما نفتش غنیمت داد
ولی آن دیگری بردش
خدا را هم فریبش داد
در این بازارِ بی رونق
خدایی می کند اکنون
که هرکس سجده می دارد
شود سهمش ز نفت افزون
عدالت واژه ای تلخ است
چه باید کرد و باید گفت
ز سویی هم نمی باید
که ساکت ماند و لب را خفت
چه زنها دیده ام از فقر
که تن بر ناکسان دادند
برای لقمه ی نانی
به پایِ هرکس افتادند
فقط سهمم از این دنیا
دو خط از درد مردم شد
پیِ عدلِ علی هستم
که در دنیای ما گم شد.
عجب حال و هوایی داره فوتبال
زمین با صفایی داره فوتبال
و جالبناک این که در سیاست
همیشه رد پایی داره فوتبال
تماشاچیش خیلی با شعوره
نمک داره ماشاالله شوره شوره
و گاهی مثل لات چاله میدون
طرف دار چماق و حرف زوره
یکی با مهربونی واسه داور
حواله می ده صد شیر سماور
یکی هم شعر های بند تنبون
واسه تیم حریفش داره از بر
یکی شون چون چمن می بینه با ناز
لگد میندازه و می خونه آواز
و چون جو گیر شد با نعره ای تند
میگیره از بغل دستی خود گاز
همه بازیکنان شیر نر هستن
ز برزیلی و آلمانی سر هستن
ولی هنگام (فول) و کارت اخطار
به فکر مشت و مال داور هستن
یکی هد (hed) میزنه تو هند (hand) هافبک
یکی لگ (leg) می زنه تو چونهء بک
یکی با مشت های مهربونش
به نرمی می کنه فوروارد را دک
سبد های پر از گل را رقیبا
کنن تقدیم تیم ملی ما
ولی بی معرفتها در جوابش
نمیدن شاخه ای گل دست آن ها
بنازم سر مربی های پر شور
که هر روزی یکیشون میشه مامور
سر شب حکم ژنرال می شه امضاء
سحر جاشو میدن به امپراطور
شنیدم تازگی ها سر مربی
نوشته نامه ای خوش خط و زیبا
ادب می ریزه از هر سطر نامه ش
خجل فرموده گنده باقالی ها
می ترسم در چنین اوضاع و احوال
که هرکاری شده باری به هر حال
بشه « جاوید» روزی سر مربی
بعد یک سال بهار آمده می بینی که
باز تکرار به بار آمده می بینی که
سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده می بینی که
آنکه عمری به کمین بود به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده می بینی که
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده می بینی که
غنچه ای مژده پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده می بینی که