بی کاری
شدم فارق ز تحصیلات
پیِ کارم ، پیِ نانم
ولی کاری نمی جویم
دگر آمد به لب جانم
گذشت عمری به دانشگاه
عجب پولی ز جیبم رفت
چه زجری من کشیدم تا
گرفتم مدرکی در دست
دگر پولی ندارم تا
زنم بر کارِ آزادی
پدر، حیف از همه پولی
که جایِ مدرکم دادی
نه دزدی می توانم کرد
نه مالِ کس توانم خورد
که هرکس را توان باشد
به آسانی تواند برد
من اما ساده می بازم
دگر جایی برایم نیست
از این ویرانه خواهم رفت
کسی در انتظارم نیست
نه عضوی از بسیجم من
نه ریشی چون شما دارم
ولی در سینه ام قلبیست
که در آن یک خدا دارم
خداوندی که بی منت
به ما نفتش غنیمت داد
ولی آن دیگری بردش
خدا را هم فریبش داد
در این بازارِ بی رونق
خدایی می کند اکنون
که هرکس سجده می دارد
شود سهمش ز نفت افزون
عدالت واژه ای تلخ است
چه باید کرد و باید گفت
ز سویی هم نمی باید
که ساکت ماند و لب را خفت
چه زنها دیده ام از فقر
که تن بر ناکسان دادند
برای لقمه ی نانی
به پایِ هرکس افتادند
فقط سهمم از این دنیا
دو خط از درد مردم شد
پیِ عدلِ علی هستم
که در دنیای ما گم شد.