شب های تهران

امروز

ذوب‌آهن 0 - العین 2؛ پایان کار ایران در آسیا


در حالی که انتظار می‌رفت ذوب‌آهن بتواند از سد العین پر ستاره در فولادشهر بگذرد اما در عین ناباوری آنها دو گل دریافت کردند و حذف شدند تا ایران دیگر نماینده‌ای در لیگ قهرمانان آسیا نداشته باشد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۴
Amir FC

عجب حال و هوایی داره فوتبال

زمین با صفایی داره فوتبال

و جالبناک این که در سیاست

همیشه رد پایی داره فوتبال

 

تماشاچیش خیلی با شعوره

نمک داره ماشاالله شوره شوره

و گاهی مثل لات چاله میدون

طرف دار چماق و حرف زوره

 

یکی با مهربونی واسه داور

حواله می ده صد شیر سماور

یکی هم شعر های بند تنبون

واسه تیم حریفش داره از بر

 

یکی شون چون چمن می بینه با ناز

لگد میندازه و می خونه آواز

و چون جو گیر شد با نعره ای تند

میگیره از بغل دستی خود گاز

 

همه بازیکنان شیر نر هستن

ز برزیلی و آلمانی سر هستن

ولی هنگام (فول) و کارت اخطار

به فکر مشت و مال داور هستن

 

یکی هد (hed) میزنه تو هند (hand) هافبک

یکی لگ (leg) می زنه تو چونهء بک

یکی با مشت های مهربونش

به نرمی می کنه فوروارد را دک

 

سبد های پر از گل را رقیبا

کنن تقدیم تیم ملی ما

ولی بی معرفتها در جوابش

نمیدن شاخه ای گل دست آن ها

 

بنازم سر مربی های پر شور

که هر روزی یکیشون میشه مامور

سر شب حکم ژنرال می شه امضاء

سحر جاشو میدن به امپراطور

 

شنیدم تازگی ها سر مربی

نوشته نامه ای خوش خط و زیبا

ادب می ریزه از هر سطر نامه ش

خجل فرموده گنده باقالی ها

 

می ترسم در چنین اوضاع و احوال

که هرکاری شده باری به هر حال

بشه « جاوید» روزی سر مربی

  1. بخونه فاتحه بر هر چه فوتبال
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۴
Amir FC


بعد یک سال بهار آمده می بینی که

باز تکرار به بار آمده می بینی که

سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت

عقل با عشق کنار آمده می بینی که

آنکه عمری به کمین بود به دام افتاده

چشم آهو به شکار آمده می بینی که

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد

گل سرخی به مزار آمده می بینی که

غنچه ای مژده پژمردن خود را آورد

بعد یک سال بهار آمده می بینی که

 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۲
Amir FC

خبر آمد خبری در راه است

سرخوش آن دل که از آن آگاه است



شاید این جمعه بیاید...شاید

پرده از چهره گشاید...شاید




دست افشان...پای کوبان می روم

بر در سلطان خوبان می روم



می‌روم بار دگر مستم کند

بی‌سر و بی‌پای و بی‌دستم کن



می‌روم کز خویشتن بیرون شوم

در پی لیلا رخی مجنون شوم



هر که نشناسد امام خویش را

بر که بسپارد زمام خویش را



با همه‌ی لحن خوش آواییم

در به در کوچه‌ی تنهاییم



ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر

نغمه‌ی تو از همه پر شورتر



کاش که این فاصله را کم کنی

محنت این قافله را کم کنی



کاش که همسایه‌ی ما می‌شدی

مایه‌ی آسایه‌ی ما می‌شدی



هر که به دیدار تو نایل شود

یک شبه حلال مسائل شود



دوش مرا حال خوشی دست داد

سینه‌ی ما را عطشی دست داد



نام تو بردم لبم آتش گرفت

شعله به دامان سیاوش گرفت

 

نام تو آرامه‌ی جان من است

نامه‌ی تو خط امان من است



ای نگهت خاست گه آفتاب

در من ظلمت زده یک شب بتاب



پرده برانداز ز چشم ترم

تا بتوانم به رخت بنگرم



ای نفست یار و مددکار ما

کی و کجا وعده‌ی دیدار ما


دل مستمندم ای جان، به لبت نیاز دارد

به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۰
Amir FC



آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

خون از مژه می‌ریخت به تشییع غریبش

آن نیزه که می‌برد سر بی‌بدنش را

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد

با خار عوض کرد گل پیرهنش را

زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد

شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را

آغوش گشاید به تسلای عزیزان

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را

خورشید فروزان شده در تیرگی شام

تا باز به دنیا برساند سخنش را

                                                                                 فاضل نظری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۳
Amir FC


🍃

گل آفتابگردان راگفتند: 

چراشبها سرت را

پایین مے اندازی؟

گفت:ستارہ چشمڪ میزند نمیخواهم بـہ خورشید

خیانت ڪنم

 بـہ سلامتے تمام اعضای 

وبلاگ ماڪـہ مثل گل 

آفتابگردان هستند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۳۶
Amir FC

کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش

پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش

 

وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت

ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت

 

مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری

تـــو کــه هر روز به صحرا میری

 

وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم

ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم

پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم

ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم

 

تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی

نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی

 

تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت

پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت

 

هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تو را

یک جو از عقل به سر نیست تو را

 

به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی

بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی

 

بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری

بــهـــر مــــردم بــبـــری تــو باری

 

بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری

بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری

 

یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار

تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار

 

بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس

بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس

 

جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا

روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا

 

بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گلکاری

بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری

 

وقــتی ایـــنـهــا بـــشـــود آمــاده

بــعـــد از ایـــن زنـــدگــیـــّت آغـازه

 

می بــری مـــاده خــرت را حجله

بــا تـــأنــی نَـکــه بـــا ایـــن عـجـله

 

بــشـنــو ایــن پــنــد زبابای خرت

پــــــدر بـــــا ادب و بــــا هــــنـــرت

 

تــا کـــه اســبــاب مــهــیــا نشود

موسم عــقــد تــو بــر پا نشود

 

پــس از امــروز بــرو بر سرکار

تــا نـــهـــنـــد آدمـــیـــان پــشتت بار

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۹
Amir FC

ما نمی‌توانیم علی را دوست

نداشته باشیم و به وی عشق

نورزیم زیرا هر چه خوبی هست 

که ما آن را دوست داریم همه در علی جمع است.

🌹

او جوانمرد شریف و بزرگواری 

بود که دلش سرشار ازمهر و عطوفت و دلیری بود،از بشر شجاع‌تر،اماشجاعتش آمیخته 

با مهر و عطوفت و لطف واحسان بود.


پیش از رحلت خود درباره 

قاتلش از او نظر خواستند، 

فرمود:اگر زنده ماندم خود 

می‌دانم چه کنم و اگر درگذشتم اختیار با شماست،اگر می‌خواهید او را قصاص کنید یک ضربه بیشتر به او نزنید واگر عفو کنید به تقوا نزدیکتر است."


توماس کارلایل🌹

(فیلسوف انگلیسی)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۰۰
Amir FC


قلمت رابردار"

بنویس از همه ی خوبےها

"زندگی"،"عشق"،"امید"

وهرآن چه برروےزمین زیباست

گل مریم،گل رز

روی کاغذ بنویس:

"زندگی با همه تلخےها زیباست"


"

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۲
Amir FC

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !

که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم


- فاضل نظری

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۶
Amir FC