بزرگ شده ام........
دیگر انقدر کوچک نیستم......
که در دلتنگی هایم گم شوم !
حاج قربان علی سلام علیک
پسر جان علی سلام علیک
نام بنده غلام می باشد
خدمتم هم تمام می باشد
رشته ام هست کارگردانی
ولی از منظر مسلمانی
چند سالی است در بلاد فرنگ
طی یک ارتباط تنگاتنگ
با اجانب شبانه محشورم
چه کنم از بلاد خود دورم
دشمنم با سکانس های لجن
مرگ بر سینمای مستهجن
راستی از دهاتمان چه خبر
از رفیقان لاتمان چه خبر
گاوها و خرانتان خوبند؟
همسر و دخترانتان خوبند
چه خبر از نگار من گلنار
لعبتی زیر چادر گلدار
یاد آن چشم های نیلی او
طعم لب های زنجفیلی او�.
اخوی ها چطور می باشند
باز هم تخم کینه می پاشند؟
عمه ها خاله ها همه خوبند
گاو و گوساله ها همه خوبند
راستی حال درد سر دارید
از سیاست شما خبر دارید ؟
از شب و شعر و شاعری چه خبر؟
راستی از جزایری چه خبر؟
نان سر سفره ها فرستادند
راستی پول نفت را دادند؟
کسی آنجا نیوز می خواند
افتخاری هنوز می خواند ؟
خادم این بار کشتی اش رابرد
حسنی کوله پشتی اش را برد ؟
رفته آیا به سمت بهبودی
حرکات سهیل محمودی !
*
درج این نکته هست قابل ذکر
نیستم بنده هیچ روشنفکر
گرچه من چارقل نمی خوانم
شاملو هم به کل نمی خوانم
شعراهل قبور هم ایضا
بوف بینا و کور هم ایضا
من مجلات زرد می خوانم
من سگ ول نگرد می خوانم
کار کی با براهنی داریم
ما که نسرین ثا منی داریم
خاتمی ماتمی مرا سننه
یا کیارستمی مرا سننه
گاه و بیگاه سینما بد نیست
اندکی حاتمی کیا بد نیست
سینمای یه قل دو قل خوب است
ایرج قادری به کل خوب است
رشته ی من زبیخ و بن الکی است
عشق من سینمای ده نمکی است
جان من حرف مفت را ول کن
فکرما باش و فکراین دل کن
چه قدر صاف و ساده اید هنوز
شوهرش که نداده اید هنوز
پس پریشب باهاش چت کردم
جان قربان علی غلط کردم
به خدا وب نداشتیم اصلا
عربی می نگاشتیم اصلا
انت فی قلبی ایها الگلنار
فقنا ربنا عذاب النار
حبک فی عروق در جریان
همه حتی الورید و الشریان
انت فی چادری شبیه هلن
فتشابه به صوفیای لورن
عشق ما هست سمعی و بصری
به خدا عین حوزه ی هنری
من هم اینجا به کار مشغولم
در پی جمع کردن پولم
رانت خواری نمی کنم اصلا
خرده کاری نمی کنم اصلا
گرچه این سرزمین پراز کفر است
به خدا آک مانده ام در بست
یادتان هست در شلوغی ها
با زنان دست داد آن آقا ؟
همه جا داشت بل بشو می شد
مملکت داشت زیر و رو می شد
گرچه این زن عزیز شد دستش
ولی آن مرد جیز شد دستش
نامه اینجا به بعد شطرنجی است
به گمانم که قا فیه گنجی است �!
*
بگذریم از دهات می گفتیم
از خر مش برات می گفتیم
راستی جان علی خرش زایید
کل حسن زن برادرش زایید؟
چه خبر از صفای گندمزار
نه ولش کن دوباره از گلنار
بنویسیم و حال و حول کنیم
وقت آن است ما قبول کنیم
مملکت زوج خوب می خواهد
زن و مردی بکوب می خواهد
دست در دست هم نهند زیاد
میهن خویش را کنند آباد
هی به همدیگر اعتماد کنند
جمعیت را فقط زیاد کنند
بعد هم با جناب عزراییل
بشتابند سوی اسراییل
همه در دست شاخ افریقا
یورش آرند سمت امریکا
هرکجا که صلاح می دانند
میخ اسلام را بکوبانند
غرض از این بیاض طولانی
دو کلام است و نیک می دانی
مادرم می رسد به خدمتتان
هم سلامی و هم زیارتتان
گفته ام حلقه ای بیارد او
سنگ بر بافه ای گذارد او
تا غلام از فرنگ برگردد
مهر گلنار بیشتر گردد
چند خطی برای من کافی است
حاج قربان زیاده عرضی نیست �.
*
اول نامه ام به نام خدا
هست قربان علی غلام خدا
جانم اینجا که نامش ایران است
کارگردان شدن که آسان است
ای جوان جعلق بیعار
رفته ای در دیار استکبار؟
با توام ای جوان دختر باز
پسر صادق سماور ساز
ازهمان ابتدا شناختمت
تو بگو از کجا شناختمت
نامه ات چون نداشت بسم الله
گفتم این هست کافری گمراه
تو اگر شاملو نمی خوانی
اسم اورا چطور می دانی
اسم اورا نبر که کافربود
تو گمان می کنی که شاعر بود
گرکه مهمان به خانه ارد او
دشنه در دیس می گذارد او
جان من میهمان حبیب خداست
تازه او اسم خانمش آیداست
توی ایران ادیب خیلی هست
مثلا مهدی سهیلی هست
آن همه شعرهای با مفهوم
نوربارد به قبر آن مرحوم
تو درآن سوی تنبلی کردی
انقلابات مخملی کردی
با توام ای جوان مسئله دار
دست از روستای ما بردار
درس پر زرق و برق می خوانی
رفته ای غرب و شرق می خوانی
تربیت رفته پاک از یادت
حاجی ام هست جد و ابادت
من همان مشتی ام و می باشم
من به زخمت نمک نمی پاشم
حیف گلنار من که با توی خر
بشود در فرنگ هم بستر
رفته ای توی " روم" نصف شبی
تازه بلغور می کنی عربی
من از این روستا اگر برهم
عربی هم به تو نشان بدهم
می فرستم تو را به رسم ادب
هدیه ی کوچکی مناسب شب
می گذارم به جعبه ای گلدار
چند صابون خوشگل گلنار
هیچ جایت نمی زند شوره
هست این هدیه چند منظوره
راستی دختر چو دسته گلم
تر گل و ورگل و تپل مپلم
فکر یک اب و نان بهتر کرد
رفت از این روستا و شوهر کرد !
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ،توی صف اتوبوس
گفتم:سلام حافظ،گفتا:علیک جانم
گفتم:کجا روانی؟گفتا:خودم ندانم
گفتم:بگیر فالی،گفتا:نمانده حالی
گفتم:چگونه ای؟گفت:دربند بیخیالی
گفتم:که تازه تازه شعر و غزل چه داری؟
گفتا:که میسرایم،شعر سپیدباری
گفتم:کجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟
گفتا:شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم:بگو زخالش،آن خال آتش افروز
گفتا:عمل نموده دیروز یا پریروز
گفتم:بگو زمویش،گفتا:که مش نموده
گفتم:بگو ز یارش،گفتا:ولش نموده
گفتم:چرا چگونه؟عاقل شدست مجنون؟
گفتا:شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم:کجاست جمشید؟جام جهان نمایش؟
گفتا:خریده قسطی تلویزیون بجایش
گفتم:بگو ز ساقی،حالا شده چکاره؟
گفتا:شده پرستار یا منشی اداره
گفتم:یگو ز زاهد،آن رهنمای منزل
گفتا:که دست خودرا بردار از سر دل
گفتم:زساربان گو،با کاروان غمها
گفتا:آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم:بکن ز محمل یا از کجاوه یادی
گفتا:پژو دوو بنز یا گلف تک مدادی
گفتم:که قاصدت کو؟آن باد صبح شرقی
گفتا:که جای خود را داده به فکس برقی
گفتم:بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا:بجای هد هد دیش است و ماهواره
گفتم:سلام مارا باد صبا کجابرد؟
گفتا:به پست داده آورد یا نیاورد؟
گفتم:بگو ز مشک آهوی دشت زنگی
گفتا:که ادکلن شد در شیشه های رنگی
گفتم:بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان
گفتا:نمی هراسی از چوب پاسبانان
گفتم:شراب نابی تو دست و پات داری؟
گفتا:بجاش دارم وافور با نگاری
گفتم:بلند بوده موی تو آن زمان ها
گفتا:که حبس بودم از ته زدند آنها
گفتم به لحن لاتی:حافظ مارو گرفتی؟
گفتا:ندیده بودم هالو به این خرفتی...
<
بچّه ها صبحتان به خیر...سلام
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ می لغزید
صوت ناسازم آنچنان که مگرـ
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتی داد آن سخن دادم
حقّ گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن میان صدا کردم
ژاله! از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بود و سکوت
ده جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟
خندهء دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران
خشمگین،انتقامجو،گفتم
بچّه ها! گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که:نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است
باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیدهء من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیرهء او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیرهء او
آنچه در آن نگاه می خواندم
قصّهء غصّه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود
"فعل مجهول" فعل آن پدریست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
دوش شب از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت در تاب و تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
از غم آن دو تن،دو دیدهء من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود
گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و نالهء او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهرهء همچو برگ لالهء او
نالهء من به ناله اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز، قصّهء غم توست
تو بگو،من چرا سخن گفتم؟
"فعل مجهول" فعل آن پدریست
که تو را بی گناه می سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد.
سیمین بهبهانی
به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا میآید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر میآیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
شدم فارق ز تحصیلات
پیِ کارم ، پیِ نانم
ولی کاری نمی جویم
دگر آمد به لب جانم
گذشت عمری به دانشگاه
عجب پولی ز جیبم رفت
چه زجری من کشیدم تا
گرفتم مدرکی در دست
دگر پولی ندارم تا
زنم بر کارِ آزادی
پدر، حیف از همه پولی
که جایِ مدرکم دادی
نه دزدی می توانم کرد
نه مالِ کس توانم خورد
که هرکس را توان باشد
به آسانی تواند برد
من اما ساده می بازم
دگر جایی برایم نیست
از این ویرانه خواهم رفت
کسی در انتظارم نیست
نه عضوی از بسیجم من
نه ریشی چون شما دارم
ولی در سینه ام قلبیست
که در آن یک خدا دارم
خداوندی که بی منت
به ما نفتش غنیمت داد
ولی آن دیگری بردش
خدا را هم فریبش داد
در این بازارِ بی رونق
خدایی می کند اکنون
که هرکس سجده می دارد
شود سهمش ز نفت افزون
عدالت واژه ای تلخ است
چه باید کرد و باید گفت
ز سویی هم نمی باید
که ساکت ماند و لب را خفت
چه زنها دیده ام از فقر
که تن بر ناکسان دادند
برای لقمه ی نانی
به پایِ هرکس افتادند
فقط سهمم از این دنیا
دو خط از درد مردم شد
پیِ عدلِ علی هستم
که در دنیای ما گم شد.